رزارزا، تا این لحظه: 11 سال و 29 روز سن داره

شاه نی نی

امروز از روزهای بده

امروز حالم خیلی بده . کلافه شدم و از درد استخوان هام نمیتونم تکون بخورم . شما هم که دائم وول میخوری و به اندامم فشار میاری. شب ها نمیتونم بخوابم و تا پدرت نیاد نمیتونم از جام بلند شم . دختر گلم نمیدونی چقدر منتظرم به دنیا بیائی و محکم بغلت کنم . تو چشم پدرت ناراحتی رو میبینم . می فهمم که دلش برای من و شما می سوزه و دوست داره که زودتر هر دومون خلاص بشیم . مامانیه گلم خوب رشد کن و سلامت بیا تا من و بابایی خوش حال بشیم. ...
30 بهمن 1391

سیسمونی رزا

   اسباب بازی و عروسک                      لوازم بهداشتی    بازم عروسک    جوراباش    لوازم غذا خوری      قابلمه و سینی غذاش    زیور آلات    لباس زیر    کفش ها  نمای کمد    لوازم حمام    بافتنی ها    بافتنی ها    لوازم حمل کالسکه      روروئک   ...
30 بهمن 1391

درد ودل با رزا

رزا ، دختر نازم امروز وارد ماه نهم شدم. الان كه دارم اينها رو براتون مي نويسم داري تكون ميخوري. مامان قربونت بره ناز گلم . امشب كلي من و بابات سر به سر هم گذاشتيم و جات خالي خنديديم. دست پدرت رو گذاشتم روي شكمم تا حركت هاي شما رو حس كنه. ديگه خوابيدن برام سخت شده. پاهام ميگيره و استخوان هام خشك ميشه. ماشاالله سنگين شدين و منم درد ها رو به خاطر گل رويتون تحمل ميكنم. امشب به پدرت گفتم دارم كم كم به آرزوم نزديك ميشم. گفتم اگه رزا بدونه كه آرزوي منه چقدر خوش حال ميشه.به پدرت گفتم در عمرم اينقدر حس خوش بختي نداشتم. پدرت گفت خيلي از زن ها اين حس رو تجربه نمي كنن. دو تايي با هم خدا رو شكر كرديم و براي تمام كساني كه در آرزوي ني ني هستن دعا كرديم ت...
29 بهمن 1391

سونو و ولنتاین

مامان 23 بهمن رفت سونو و دکتر . همه چیز خوب بود جز چربی مامان که باز هنوز یه کم بالاست . شب ها مامان گریه میکنه از درد و بابا هم اعصابش خرد میشه . وزنم 1790 بود و و توی سی و یک هفته بودم . امیدوارم که بعد عید به دنیا بیام نه زودتر . لگد پرانی هام هست و امشب هم مامان برای بابا میخواد ولنتاین بگیره . براش گل و کادو و شمع خریدیم . ولنتاین شما هم مبارک . ...
26 بهمن 1391

چرا وبلاگمو دوست دارم.

پ . ن . مامانی :به دعوت مسافر کوچولو مانی که ازم خواسته بود چرا وبلاگمو دوست دارم اینبار پست میذارم . وبلاگمو دوست دارم چون حس میکنم خونه ی دلمه و  می تونم اینجا حرفهای دلمو بزنم و اونم راحت اجازه میده براش بنویسم . اینجا راحت میتونم با دوستای خوبم ارتباط برقرار کنم و به قول آبنبات جون حتی فامیل هم میتونه بیاد اینجا رو ببینه و از همه مهمتر این که اینجا مثل یه دفتر خاطرات میمونه که میتون روزمرگی ها رو توش بنویسم . و در نهایت این که نی نی خوشگلم از بدو تشکیلش میدونه مامان و باباش تو این مدت که اونو بزرگ کردن چی کارا براش کردن و یه خاطره ی خوب از اون دوران رو هم داره. مثلا میدونه که امروز من برای سونوی ماه هشتم میخوام برم. ...
21 بهمن 1391

این بار بابایی

بدینوسیله از زحمات بابایی که برای مامانی میکشن تا من اذیت نشم تقدیر و تشکر به عمل آورده و از همین جا اعلام میداریم که در اسرع وقت همه چیز را جبران نموده و زمینه ی شادی و سعادت ایشان را مهیا نمائیم .   تیم مامان و رزا نی نی ...
20 بهمن 1391

سنگین شدم

پ . ن . مامانی : دخترم دیگه از سنگینی نمیتونم راه برم . روزا خسته و کلافه و شبها از تن درد و خواب رفتگی عضلات اعصابم به هم ریخته . لگد هاتو حس میکنم و با هر حرکتی که میکنی خوش حالم که سالمی و بابات انگشتشو تو هوا مثل موج تکون میده یعنی نی نی تکون میخوره و وقتی میگم آره بغلم میکنه . چند روز پیش مچ باباتو گرفتم رفتم دیدم داره با عشق و علاقه به اتاقت نگاه میکنه . دیگه بد حور منتظر اومدنتم . میخوام لبای نازتو ببوسم.امروز از صبح خوابیدم . دیشب خونه ی خاله ات بودیم نمیدونم زیاد خوردم یا نه که امروز اصلا حالم خوب نیست . خیلی قلقلی و گرد شدم . پاهام مثل توپ شده و وقتی میخوام راه برم احساس می کنم روی یه چیز مدور راه میرم الانه که بیفتم . ماما قربونت ...
14 بهمن 1391

دنده های مامانی

قربون مامانم برم که شبها از درد دنده هاش و درد پاهاش نمیتونه بخوابه . خیلی اینور اونور میکنه و دورش کلی بالش میچینه تا بتونه راحت بخوابه اما نمیشه . بدو بدوش زیاده . دیگه هم وزن نمیگیره فکرکنم هر چی می خوره رو من ازش میگیرم . شکمش هم خیلی بزرگ شده . هنوز ترک نخورده مامان بزرگم میگه از ماه هشتم شروع میشه . بابام هواشو داره و ماساژش میده و کارای سنگین رو انجام میده . دوستتون دارم . ...
5 بهمن 1391

مابه فکر آینده تیم دختر گلم .

پ . ن مامانی : امروز به عشق تو و به خاطر آینده ات برات یه چیزی خریدیم . دختر گلم خیلی حرص و جوش خوردم اما بالاخره درست شد . یه کم بهمون سخت میگذره اما به خاطر تو تحمل میکنیم . میخوام وقتی به دنیا میایی پشتوانه داشته باشی.  امیدوارم پدر و مادر خوبی برات باشیم . مبارکت باشه خوش قدم کوچولوی من .
2 بهمن 1391

پائین اومدم

امروز مامانم رفت دکتر . آزمایشات و سونو خوب بود اما ... اما دکتر گفت که من پائین اومدم آخه مامانم زیاد راه میره . دکتر گفت اگه همینطوری ادامه بدی نی نی یعنی من زود به دنیا میام. مامان بزرگم خیلی ناراحت شد و گفت که باید بیشتر مواظب باشم . بابایی هم مامانم و دعوا کرد که کمتر جنب و جوش کنه. مامانم یه خورده شیطون شده . اما بقیه ی چیزام سالم بود . الان 27 هفته و 4 روزم شده . ...
28 دی 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شاه نی نی می باشد